یادی از رشدیه، «پدر تربیت جدید ایران»
وی سالهاست که از گورستان شیخ عبدالکریم نجات نیافته است. گره جایی برای اجرا ندارد. گاهی اوقات وقتی او سرزنش های ما را می شنود ، روح او در قبر می لرزد. وقتی می فهمد که م missingلفه های گمشده «تعلیم و تربیت» و انسانیت در گور هستند ، روح او می لرزد. وقتی مدارس جان بچه ها را می کشند ، روح آنها نیز کشته می شود. پیرمرد دیگر جایی برای رفتن ندارد.
به گزارش شیمیشی ، 3 روزنامه نگار ابراهیم افشار ، در مونولوگ روزنامه ایران وی نوشت: “ای کاش میرزا حسن رشدیه می توانست کمی از قبر بلند شود و چند روزی از بیمارستان الموت مرخصی بگیرد و نزد من و همه بچه های پیر این کشور از جمله آپ و گلستان و شورای عباسی و تاریخ فرهنگ لغت را بیاموزید و برگردید. “یا او در سال 1306 خورشیدی قیام می کرد و ما را به محله ششگلان می برد و توضیح می داد که چقدر مجبور شد اولین مدرسه جدید را در این کشور بسازد. او قدم به قدم توضیح داد که چگونه در این کشور ، متعصبان دائماً برای ساخت مدرسه او را شکنجه می کردند ، و او جان خود را از دست داد و به خراسان گریخت ، و آبی که از مایل می افتاد دوباره به داخل خندق و یک مدرسه جدید افتاد. او تاسیس کرد. قشنگ در خولیس گفت: ” مدرسه یتیم خانه شیطان است و نباید جایگزین مدرسه شود. “پرورش دهید ، و هر بار که خود را در ضامن ناشنوایان می بیند ، امام عجیب RT ، و دوباره برای تأسیس مدرسه. او به تبریز بازگشت و در محله های دیگر مدرسه جدیدی ساخت. حالا شیشگلان نفس میرزا حسن را می گیرد. نه تنها ششگلان ، گذرگاه شوشگلان ، بلکه محله های خیابان و چرنداب ، جایی که بعداً به آنجا رفت ، مدارسی را در آنجا تأسیس کرد ، اما هر بار دانشمندان می گفتند هرکس املاک خود را برای مدرسه رشدیه اجاره کند ، برای او مادر محرم نیست.
ما مجبور می شویم به گورستان عبدالکس عبدالعبدالکریم و میرزا برویم ، تا سر زیبایی را از قبر او برداریم و توضیح دهیم که چون او بچه های فقیر و تمام عشقش را دوست داشت ، مدرسه او در محله چرنداب 357 فقیر و فقیر داشت. کودکان بی بضاعت. که مجبور بودند آینده کشور را بسازند. نه تنها مدرسه رشدیه در ششگلان و چرنداب که مدارس چهارم و پنجم ابتدایی خود را در نوبر و بازار تعطیل کرد و کودکان مدرسه آن را مورد ضرب و شتم ، شکستن ، کشته شدن ، چاپ و بردن قرار دادند تا کسی نتواند فرزند خود را به مدرسه بفرستد. آقا حسن از مرگ نترس. هر وقت عقرب های مكاتب سوزان خود را تماشا می كرد ، تا قلب خود را آرام كند ، ردپای پادشاه مهربان خراسان را دنبال می كرد و در آنجا نیز مدرسه می ساخت و افسوس كه مكتب او نیز به یغما می رفت. این مرد برای سرقت آفریده شد و آخرین باری که در مشهد مورد ضرب و شتم قرار گرفت ، به تبریز بازگشت و این بار مدرسه ای در محله لیلوا (لیلی آباد) ساخت. این مدرسه که پر بود ، سه سال به طول انجامید ، اما توسط افراد مسلح به پای او شلیک شد. کیفی که برای اهداف مدرسه سازی به پاهای او برخورد کرد چیزی شبیه چادر برفی بود. وی متولد شد تا فرزندان کشورش را با اصول الفبای مدارس مدرن جهان آشنا کند و بنابراین اگر خاک سوخته مدارس خود را می دید ، می نوشید. نوش علی نوش. او جایی برای ساخت مدرسه و ثبت نام به عنوان معلم و دانش آموز دارای مجوز ندارد اما مدرسه خود را خراب نکنید. وی این بار مسجد ویران شده و ویران شده تبریز را مرمت کرد و با اجازه علمای نجف مدرسه ای در آنجا ساخت که آن نیز تخریب شد. میرزا حسن دوباره به مشهد گریخت. گویی تمام زندگی او در عبور از جاده قمدار تبریز – مشهد سپری شده بود که هفته ها به طول انجامید. هنگامی که به تهران دعوت شد تا با کمک امین الدوله برای احداث مدرسه ای قابل احترام در باغ کربلایی عباسعلی به تهران دعوت شود ، تخریب شد. بلافاصله پس از برکناری امین الدوله ، نه تنها مدرسه وی بسته شد ، بلکه حقوق دادگاه و هزینه های مدرسه نیز قطع شد ، اما این بار آقای حسن به مشهد فرار نکرد بلکه به قم پناه برد. وقتی خبر اقامت او به مظفرالدین شاه رسید ، میرزا او را به تهران دعوت كرد و این بار اتابك در كار خود موش حمل كرد و ساخت “یتیم خانه” رشدیه لغو شد. میرزا حسن مجبور شد تا آخر عمر از Xoles فرار کند. هم در استان پادشاه آهوان در خراسان و هم در دربار خواهر هشتم دوردانه در قم.
این بار او دوام نیاورد که به قم گریخت و هنگامی که برای تأسیس مدرسه دیگری به پایتخت آمد ، اتابک دستور داد او را در اردبیل زندانی کنند ، اما حاج شیخ هادی مرد شد و رشدیه هزار نفر را به کعبه فرستاد. تومن برای گرفتن آب از بازو. دسامبر هنگامی که رشدیه به تهران بازگشت ، دوباره مورد حمله مدرسه اش قرار می گیرد و این بار برای به روزرسانی ذهن مردم کشورش مجله ای در مدرسه منتشر می کند. اکنون نوبت به نیر الدوله ، ژنرال تهران رسید که او را دستگیر و به کلات بفرستد. با این حال ، در کلات ، روزهای بازداشت کوتاه بود ، و هنگامی که دستور قانون اساسی صادر شد ، رشدی از زندان آزاد شد و به پایتخت بازگشت تا مدرسه زندگی ابدی را بسازد. مدرسه ای که برنامه درسی انگلیسی آن با کالج آمریکایی و بقیه برنامه های درسی مشابه آکادمی هنر بود ، اما متأسفانه تعطیل شد. بنابراین میرزا بار دیگر راه قم را در پیش گرفت و مدرسه ای در حوالی تکیه ملا مهمود ساخت و کودکان بیچاره را تعلیم داد و برای نابینایان تیرک ساخت و روشهای جدیدی به آنها آموخت. روزی که آقای حسن در گورستان حاج عبدالعبدالعبدالکریم به خاک سپرده شد ، روزنامه ها عنوان کردند که وی “پدر تحصیلات جدید” است.
وی سالهاست که از گورستان شیخ عبدالکریم نجات نیافته است. گره جایی برای اجرا ندارد. گاهی اوقات وقتی گریه های ما را می شنود ، روحش در قبر می لرزد. وقتی می فهمد که م missingلفه های گمشده “تعلیم” و انسانیت در گور هستند ، روح او می لرزد. وقتی مدارس جان بچه ها را می کشند ، روح آنها نیز کشته می شود. پیرمرد دیگر جایی برای رفتن ندارد. “اگر بدود ، از كجا فرار خواهد كرد و اگر بماند ، كجا خواهد ماند؟”
انتهای پیام