برای زهره خانم و همه زهرههایی که عاشق فوتبال هستند
به ورزشگاه رفت، آخرین بازی استقلال در تهران، برای دربی هم به ورزشگاه می رود، شاید برود، شاید هم نرود. وقتی زنگ زد، او را نشناختم، تعجب کردم، نمی دانم چرا. اما منتظر خبر بد بودم! او با من چه می تواند بکند؟
ناگهان گفت: شماره تو را از مادرت گرفتم، بلافاصله همه مرا مسخره کردند، تو یکی از آنها بودی، هر روز که به ورزشگاه می رفتی برای من جهنم بود، چه فرقی بین ما بود، یک دختر و تو. تو پسر بودی من هیچ برادری نداشتم می خواستم مثل تو به ورزش بروم خیلی طول کشید اما بالاخره رفتم اما می توانم چیزی به شما بگویم فکر می کنم فوتبال آن احساس نیست و تصمیم آن سالها، نه، اما به همه بچه ها و دوستانت بگو، بسوزان!»
تماس جالبی بود بعد از سالها احساس غافلگیر کننده ای را بیان کرد سالها منتظر تماشای یک فوتبال ساده بود سالها در حسرت 3 بچه بود که شاید الان به استادیوم بروند. سالها عصبانیت را یک روز بنامیم. بچه محله قدیمی شماست و می گوید: ببینید ما هم رفتیم استادیوم.
به او گفتم مستقل هستی یا چند پلیسی، گفت: خون ما سرخ است و بس. اما از شوهرم این فرصت را نگرفتیم که او استقلالی است، اما به پسرهایم اجازه نمی دهم. مستقل باش.”
وقتی مکالمه تموم شد ناخودآگاه به بیست سی سال پیش برگشتم، دربی سال 73 بود، همون دربی که دعوا شروع شد، احتمالا حق با دختر همسایه بود، دنبالمون میومد، همه میدونستیم که این عشق فوتباله. اما نشد، تا امروز به او زنگ نزد و گفت که به ورزشگاه رفته و میخواهم به روز دربی بروم.
زمان زیادی از آن سال ها گذشته است و من بیشتر فکر می کنم که چرا چنین چیزی برای یک دختر پنجاه ساله پشیمان بود؟ آنها مرا کری صدا می کردند، اما من گفتم که من هم به ورزشگاه رفتم. یادم رفت بهش بگم زارع خانم!به دوستام و بچه های محلم گفتم زنگ زدی ولی هیچکس عصبانی نشد خیلی خوشحال شدند و گفتند:سرش گرم بود، هدف داشت، پیگیر بود. و به آنچه می خواست رسید شاید این بازی مثل دوران نوجوانی من نباشد، اما دربی همیشه دربی است. همیشه متوقف می شود
251 251