مدیران هنری مواضع سیاسی دارند و هر وقت سیاست در هنر دخالت کرد؛ شکست خورد/ سریال‌هایی مثل یوسف جنبه سرگرمی دارد

حسین قره: اینکه تئاتر و نمایش ایرانی پس از انقلاب چه سرنوشتی داشت و جشنواره‌های سه‌گانه فیلم، تئاتر و موسیقی با آنچه می‌خواستند رسیدند یا از آن خواسته‌ها فاصله گرفته‌اند نیز از مباحثی است که می‌توان درباره آن ساعت‌ها گفت‌وگو کرد.

عبدالحسین لاله استاد دانشگاه است و دکترا رادیو، تلویزیون و سینما را از دانشگاه آنکارا اخذ کرده، او پیشنهاد تأسیس فرهنگستان هنر را به دبیرخانه شورای عالی فرهنگی زمانی ارائه می‌کند که در آن دبیرخانه کارشناس ارشد است. او سال‌ها نمایش حیدربابا را بر صحنه داشته است و… عبدالحسین لاله یکی از چهره‌های فرهنگی است که بنا به مطالعات و تحصیلات و تأثیراتی که داشته می‌توان با او درباره تمامی این مسائل گفت‌وگو کرده که در ادامه می‌خوانید:

در آغاز برخورد ما با فرهنگ غرب، دوره‌های متفاوتی شکل گرفت، بخصوص در هنرهای نمایشی محصول این برخورد شد آدابتاسیون و ترجمه‌های فتحعلی آخوندزاده و… در حالی تکیه دولت بود و تعزیه، تعزیه مضحک اجرا می‌شد، اما تئاتر نبود و… به نظر شما خلأ کجا بود و آنچه ما و خصوصاً روشنفکران ما در دوران جدید ایران به آن احساس نیاز می‌کردند چه بود که نمایشی ایرانی به سمت تئاتر ملی حرکت کرد؟

هنرهای مختلف مثل نقاشی، تئاتر تا حدودی موسیقی و سینما در قرن ۲۰ تقریباً تاریخچه مشابهی دارند، مثلاً وقتی اولین فارغ‌التحصیلان نقاشی از فرانسه به ایران آمدند، با نشر مجله «خروس‌جنگی» به این قضایا عکس‌العمل نشان داده شد و شاید اولین جنبش مدرن هنری ایران، اتفاقاً جنبش مدرن ایران یک جنبش ضد مدرنی است به نام «سقاخانه» بود. در تئاتر هم همین‌طور است که اشاره کردید شخصیت‌هایی مثل میرزا حبیب اصفهانی به ترجمه آثار مولیر پرداختند و کم‌کم با تحولاتی که اواخر دوره رضاخان در جامعه ایران رخ داد (نکته‌ای را باید در اینجا بگویم این است که خیلی‌ها فکر می‌کنند که مدرنیستم از زمان رضاخان شروع شده درحالی‌که مدرنیزاسیون از زمان رضاخان آغاز شده است و مدرنیته بعد از ورود تکنولوژی و ابزار مدرن، مثل ریل قطار، اتوبوس و حتی سینماتوگراف در اواخر دوره قاجار آغاز شد) ما شناخت دقیق غرب را شروع کردیم و در عرصه نمایش ناخودآگاه به مقایسه آنچه قبلاً داشتیم و آنچه شاهدش بودیم، پرداختیم. اینجا بود که تئاتری‌ها چند شاخه شدند و عده‌ای برهمان سنت پیشین خودشان یعنی نمایش‌های عامیانه ماندند و عده دیگر به آثار کلاسیک پرداختند چون فکر می‌کردند این آثار خیلی بیشتر شبیه فرهنگی است که قبلاً آن را مقدس می‌شمردند و با آن بزرگ شده بودند، مثل آثاری از شکسپیر و بعدها برشت؛ اما آنچه بعدها به «جیغ بنفش» قبل از انقلاب رسید، برمی‌گردد به عکس‌العمل‌هایی که عده‌ای به نمایش‌های سنتی داشتند. اگر ما ارسلان پوریا را داریم که در عرصه نمایشنامه کلاسیک کار می‌کند یا بهرام بیضایی که آرش را می‌نویسد و تراژدی کمبوجیه را می‌نویسند در مقابل شخصیت‌هایی مثل بهمن فرسی و عباس نعلبندیان بگذاریم که آن‌ها معترض هستند و همان روندی که در غرب بود را اینجا هم شاهد بودیم حتی ادواری که در غرب به‌عنوان مکاتب مختلف شناخته شدند رمانتیسیسم، رئالیسم، نئورئالیسم و مدرنیسم در اینجا هم تکرار شدند اما تفاوت عمده‌ای که وجود دارد این است که ما شبه آن‌ها شدیم نه خودِ آن‌ها، مثل کراوات و کت‌وشلوار.

اگر تاریخ پوشش غرب را برای رسیدن به کت‌وشلوار بررسی کنیم می‌بینیم که سیر تکوینی دارد اما در اینجا به‌یک‌باره اتفاق افتاد. اصطلاحاً در برخی فرهنگ‌ها این را مدرنیته آمرانه می‌گویند که انگار از بالا دستور می‌دهند دیگر وقتش است مدرن شویم درحالی‌که مدرن شدن فقط در ظاهر نیست بلکه ذهنیت مدرن می‌خواهد که آن‌هم بدون شناخت از رویدادهای جدیدی که دنیای غرب برای خودش تعریف می‌کرد ممکن نبود به نظر من اینجا یک شکاف اتفاق افتاد، یکی منجر به جیغ بنفش و انکار همه‌چیز و انکار تاریخ و یکی هم منجر به این شد که فعلاً در مقام تکذیب تمدن اسلامی- عربی دربیایند و به تمدن دوران عهد باستان تکیه کنند و نمادهایش آقای بیضایی، ارسلان پوریا، صادق هدایت و حتی ابوالقاسم انجوی شیرازی از یک بعدی شدند. جالب است که هدایت با آن‌که یکی‌ از بهترین نویسنده‌های تاریخ ماست اما بدترین اثرش اتفاقاً یک نمایش‌نامه است.

پس به‌طور خلاصه وقتی غرب را شناختیم با شناخت خودمان از نمایش‌های سنتی مقایسه کردیم و متوجه شدیم که ما کجاییم و دقیقاً موقعیتمان کجاست. بخشی از ذهنیت جامعه که همچنان به ارزش‌های سنتی خود وفادار مانده بودند سراغ آن رفتند اما بخش دیگری که شکاکیت پیدا کرده بودند نسبت به شیوه نمایش خودشان به نمایش‌های مدرن آوردند.

مدیران هنری مواضع سیاسی دارند و هر وقت سیاست در هنر دخالت کرد؛ شکست خورد/ سریال‌هایی مثل یوسف جنبه سرگرمی دارد

در همان دوره‌ها یعنی بعد از جنگ جهانی دوم در ادبیات غرب خصوصاً ادبیات نمایشی اتفاق بزرگی رخ می‌دهد و کسانی مثل بکت و یونسکو و کارگردانان بزرگی مثل پیتر بروک و آرین منوشکین و… ظهور می‌کنند که به همه‌چیز تردید می‌کنند و هرکدام یک مشربی دارند. سال‌ها بعدازاین تحولات در ایران – بنا به هر دلیل- در جشن هنر شیراز شکل می‌گیرد که بسیاری از هنرمندان را دعوت می‌کند تا اجرا داشته باشند، به نظر شما در این جشن هنر شیراز ما به دنبال پیدا کردن یک زبان بودیم که بتواند ما را در مقابل غرب بازشناسی کند و بتوانیم با دیگری خودمان را هم بشناسیم و ابعادمان را بفهمیم، به نظر شما آیا در جشن هنر شیراز در بخش نمایش چنین اتفاقی رخ داد و می‌توان چنین ردی را در آن یافت؟

بله، ما در منطقه کشورهای مثل ایران، ترکیه، پاکستان ادعا کردند در زمان آتاتورک و رضاخان و عبدالناصر ادعا کردند ما آن‌قدر که تکوین دوره مدرنیته در غرب طول کشید یعنی ۳۰۰ سال زمان نداریم، پس پرش می‌کنیم که بعدها از آن تحت عنوان «مدرنیته ناقص» یاد شد. مدرنیته‌ای که نرسیده به معیارهای غربی و جامانده از معیارهای شرقی بود، مثلاً فاجعه‌ای که در ترکیه رخ داد این بود که بعد از تغییر کردن حروف الفبایشان پیوند مردم با گذشته‌شان به‌طورکلی قطع شد و همین اتفاق برای سینما و تئاتر هم رخ داد و باعث شد نه به آن برسند و نه به این چون آن سیر تکوینیِ تدریجیِ تعریف شده در غرب متناسب با تحولات فکری، اقتصادی و حتی دینی درحالی‌که اتفاق افتادن بود اما ما در اینجا آن تحولات را نداشتیم و به‌یک‌باره تصور کردیم بعد از انقلابی که از آن به‌عنوان انقلاب سفید یاد می‌کردند، می‌توانیم پرش کنیم.

به نظر من جشن ۲۵۰۰ ساله شیراز که خدماتی هم به هنر ایران کرد اما شاید به میزان کارهایی که کرده است ما را فریب هم داده است به این صورت که باعث شده است ما به خودباوری کاذب در عرصه هنر برسیم و تصور کنیم مدرن شده‌ایم و در آن وضعیت کشوری که نهایتاً ۲۰ سال بود که با مفاهیم مدرن آشنا شده بود در حال مقایسه شدن با کشوری بود که ۳۰۰ سال بود داشت با این مسائل کلنجار می‌رفت و مثلاً تحولاتی که برای نقاشی در دوره رنسانس یا حتی از قرون‌وسطی با میکل‌آنژ اتفاق افتاده بود و بعد به کسانی مثل پل گوگن و ونسان ونگوگ رسیده بود نتیجه طی کردن یک سیر تکوینی بود اما ما می‌خواستیم که از کمال‌الملک و مکتب دوم تبریز و مکتب هرات در نگارگری با پرش به رامبراند و اکسپرسیونیسم و امپرسیونیسم برسیم. به نظرم جشن شیراز ازاین‌جهت که خدماتی کرد، مسائلی را تسریع کرد و آینه‌ای شد که ما ببینیم در دنیا چه خبر است اما به همان میزان فریبمان داد که با انقلاب ایران این فریب به‌نوعی آگاهی تبدیل شد و ما امروز خیلی بهتر می‌توانیم (منظورم سال ۱۴۰۲ است) ۲۵۰۰ ساله را ببینیم و شاید ۱۰ سال پیش به این وضوح نمی‌توانستیم ببینیم که جشن شیراز یک حرکت عظیم سیاسی بود نه یک الزام هنری.

درهمان دوران هم افرادی مثل ساعدی و… با آن مخالف بودند و به قول شما این را مدرنیته دستوری و از بالا می‌دانستند و برنمی‌تابیدند البته آن‌ها گرایش‌ها چپ داشتند و از آن منظر به مسئله نگاه می‌کردند و آن را نشانه‌ای از غرق شدن ایران در امپریالیزم می‌دانستند.

آن‌ هم نکته‌ای است که شخصیت‌هایی مثل غلامحسین ساعدی و دیگران تحت تأثیر مدل دیگری از غرب بودند. مارکسیسم ره‌آورد روسیه نیست و آلمانی-انگلیسی است و اصطلاحاً می‌گوییم که حتی مارکسیسم ارتدوکسی و مارکسیسم کاتولیکی تفاوت دارد. ساعدی یک روشن‌فکر چپِ شرقی بود و او هم غربی بود منتهی یک غربیِ شرقی بود و ما غربیِ کاتولیکی را داشتیم و در مقابل این‌ها پرویز صیاد قرار داشت و در جبهه دیگر بود و کسانی هم بودند که وسط حرکت می‌کردند.

جالب این است که در آن دوره خیلی عجیب بود، وقتی سیاسیون می‌خواستند به دوران باستان برگردند یک توجه عجیبی به نمایش‌های سنتی ایران می‌کنند و این خیلی جالب است و آن‌که عرض کردم خدماتی داشته‌اند منظورم در همین بخش است. اتفاقاً جالب است که مشخص شد نمایش‌های عامیانه یا سنتی ما دارای ظرفیتی هستند که در همان فرهنگ رقیب جدی غرب است چون آن‌ها هم ژانرهای مختلفی داشتند که نمایش‌های سنتی یکی از آن‌ها بود. مسئله‌ای که وجود دارد این است که آن‌ها هم نسخه دیگری از غرب بودند.

در آن دوره چهره‌هایی در نمایش‌نامه‌ نویسی ایرانی حضور (نصیریان، بیضایی، ساعدی، رادی و…) داشتند که هم تولیدات بیشتری داشتند و هم تولیداتشان به گمان عمیق‌تر بود و بعداً در تاریخ نمایش‌نامه نویسی ایران تکرار نشدند. آن‌ها در آغاز آن تفکر نوعی اندیشه را متجلی کردند که بعدها پیروانی مثل چرمشیر و رحمانیان (نمایشنامه‌نویسانی که بعد از انقلاب کارهایشان ظهور و بروز پیدا کرد) نتوانستند به تراز آن‌ها برسند به نظر شما ریشه این فاصله بین نسل اول نمایشنامه‌نویسی ایران و نسل بعد از آن کجاست، نویسندگان نسل اول محصول دوره هستند یا چون اولین حرف‌ها را زدند و اولین و تجربه‌ها را کردند، ماندگار شدند یا نه این چند نفر نبوغ خاصی داشتند؟

امروز اگر دانشکده‌های تئاتری را نگاه کنیم می‌بینیم که نمایش‌های نادر ابراهیمی، اکبر رادی و حتی اشخاصی مثل نعلبندیان اجرا می‌شود. من تحقیق انجام دادم درباره این‌که چند درصد از نمایش‌نامه‌هایی که در جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر جایزه می‌برند اجرا می‌شوند و نتیجه این‌ بود که هیچ‌کدام اجرا نمی‌شود و آمار صفر است. در جشنواره‌ تئاتر فجر ما که بزرگ‌ترین پدیده الگوسازی برای تئاتر ایران است آثاری را انتخاب کردیم که هیچ‌گاه و یا به‌ندرت اجرا شده‌اند که دلیلش هم این است که خصلت جشنواره‌ای‌شان نبوده است که اجرا شده‌اند بلکه دلیل دیگری داشته و این موضوعی است در تأیید نکته شما. واقعیت دیگر این است که ما در نمایش‌نامه نویسی و در عرصه اندیشه تئاتر و سینما باید به گفتمان‌ها توجه کنیم. توجه به گفتمان‌ها بسیار ساده است اگر شما در یک شهر کوچک زندگی کنید در مقایسه با یک شهر بزرگ، با دو نوع گفتمان روبه‌رو خواهید بود و حتی با ارزش‌های متفاوتی در یک زمان مواجه خواهید شد. حالا شما اگر شما بازگردید و کل گفتمان را با ۲۰ یا ۴۰ سال پیش مقایسه کنید متوجه تفاوت خواهید شد که این موضوع در سینما، نقاشی و موسیقی نمود بیشتری هم نسبت به تئاتر دارد چون تئاتر پشت ایده‌پردازی‌های عمیقش پنهان می‌شود، به‌عنوان‌مثال حضور زن در سینما اول در قالب یک مادر بود بعد خواهر، بعدتر نامزد رزمنده‌هایی که به جبهه می‌رفتند و بعد همسر است و بعد به «نوبت عاشقی» محسن مخملباف و امروز به عشق‌های مثلثی می‌رسیم و بنابراین باید آن گفتمان را در نظر بگیریم. اگر دوست عزیزم آقای چرمشیر را به سال‌ها و فضای پیش از انقلاب ببریم موفقیتش کم‌تر از بیضایی نخواهد بود و اگر عباس نعلبندیان یا بیژن مفید را به این زمانه بیاوریم همچون دیگر نویسندگان این دوران خواهند بود. معتقدم که فرقان و وجه متمایزکننده قضیه درزمان و گفتمان وابسته به آن زمان مربوط است.

به نظرتان بعد از انقلاب جشنواره‌های تئاتر و به‌طور اخص جشنواره تئاتر فجر توانستند بازتاب تفکر در حال شکل‌گیری و شناور ایرانی باشند چون عملاً همین امروز هم ما درگیر پیدا کردن خودمانیم. جامعه‌ای که مثل جامعه ما بحران‌زده است به گمان هنوز همه ساحت‌هایش با هم منطبق نشده‌اند که بتواند راهش را پیدا کند یک جاهایی به نظر می‌رسد که حکومت پیش رونده است که البته این اتفاق بسیار نادر است و زمان‌هایی هم مردم جلوتر هستند و روشن‌فکران هم در جای دیگری‌اند و همه یک‌جا نیستند، درحالی‌که تطابق‌هایی نیاز است که برای همه موتور محرک باشد. اگر از این موضوع بگذریم به نظرتان جشنواره فجر در تئاتر، فیلم یا هنرهای تجسمی توانست آن الگوسازی را انجام دهد و یک ایدئولوژی را فارغ از خوب یا بد بودنش، به‌عنوان قالب معرفی کند؟

بعد از انقلاب که جشنواره راه‌اندازی شد تنها راه حیاتش همین بود؛ زیرا هنوز به قالب جدیدی که متناسب با جامعه آن روز باشد دست پیدا نکرده بود. دوره‌های اول جشنواره شرکت کنندگان هم دوست داشتند که پیروزی انقلاب اسلامی را جشن بگیرند و هم دوست داشتند که معانی و اندیشه‌هایی که در خصوص آرمان‌های اجتماعی داشتند را در قالب هنری منتقل کنند، در تأیید آن اتفاق، اگر اسامی آن دوره را بررسی کنیم متوجه می‌شویم که متأثر از فرهنگ و تاریخ اسلام یا متأثر از تاریخی است که همسو با تاریخ اسلام بود مثل نمایش ضحاک، اما رفته‌رفته هرچه جلو آمدیم و به دولت آقای هاشمی رفسنجانی رسیدیم و بحث نوسازی بعد از جنگ مطرح شد در سینما و تئاتر هم موضوع سازندگی قالب شد و نه وجه آرمانی‌ آن، چون می‌گفتند که شما انقلابتان پیروز شد و قدرت و بودجه در اختیارتان است و حالا دیگر باید کار کنید.

دقیقاً بعد از جریان سازندگی آقای هاشمی دیدیم که از میزان هم‌سویی با آرمان‌های انقلاب کم شد و نوعی ایهام و ابهام‌گویی و سخن‌گویی در لفافه و طعنه و کنایه جای خود را به بیان صادقانه‌ای که در ابتدای انقلاب تا زمان جنگ وجود داشت، داد. ما واقعه‌ای درخشان در تاریخمان داریم به نام «دفاع مقدس» اما آیا امروزه آثاری که برای آن واقعه ساخته می‌شوند در شأنش هستند؟ معمولاً ضعیف‌ترین و بی‌بنیه ترین و سطحی‌ترین آثار در تئاتر مربوط به تئاتر دفاع مقدس است و حال‌آنکه در زمان انقلاب این تئاتر شاخص بود و هنوز که هنوز است «در حصار» که آن زمان پخش شد در ذهن‌ها مانده است و یا آثاری که رسول ملاقلی پور تهیه و تولید می‌کرد بسیار ماندگار شد؛ اما انگار هنرمندان رفته‌رفته به این‌سو حرکت کردند که دیگر آرمان نداشته باشند اما شبه آرمان دارند و به نظر می‌رسید که هنرمندان عادت کردند برای حفظ حیاتشان، آرمان‌هایشان را کنار بگذارند و به دنبال یک‌لقمه‌نان آثاری بسازند که بتوانند با آن‌ها انبساط خاطر و فراغ به تماشاگر بدهند و هدف اصلی جشنواره‌ها در آن دوران دیگر اقناع تماشاچی نبود بلکه اقناع مسئولین بود. از زمانی که اینجا گزینی اتفاق افتاد روزبه‌روز تئاتر ملی و مذهبی ما ضعیف‌تر شد و امروزه من به جرأت می‌توانم بگویم در مجلسی عالمانه به شرطی که بی‌طرف باشد می‌توان اثبات کرد که تقریباً در جشنواره‌های تئاتر و سینمای ما هیچ اتفاقی که جزء افتخارات فرهنگمان باشد، وجود ندارد. آثار یا تکراری‌اند و یا بخشی از یک بیانی هستند که زمانی آرمان به نظر می‌رسیدند.

من تئاتری به نام «پچ‌پچه‌های پشت سنگر» از آقای علیرضا نادری دیدم و به‌عنوان کسی که از اول تا آخر جنگ در جبهه بودم بدترین فحش‌ها را در آن تئاتر شنیدم؛ یعنی تئاتری که در دل دفاع مقدس اتفاق افتاده اما درحالی‌که اثبات این است که رزمنده‌های آن‌ زمان یا مجبور بودند بروند به جنگ یا موارد دیگری که اینجا جای گفتنشان نیست؛ یعنی نه‌تنها در حال دفاع نیست بلکه در حال تخریب است.

مدیران هنری مواضع سیاسی دارند و هر وقت سیاست در هنر دخالت کرد؛ شکست خورد/ سریال‌هایی مثل یوسف جنبه سرگرمی دارد

در سینمای دفاع مقدس زمانی آقای ابراهیم حاتمی‌کیا سرآمد بود و فیلم «دیده‌بان» و «مهاجر» را ساخت که در سینمای ایران همچنان می‌درخشد اما او دیگر نتوانست همان ابراهیم حاتمی‌کیا بماند، یا بقیه دوستان در سینما که این رویه و آرمان را دنبال می‌کردند هیچ‌وقت نتوانستند به او برسند. قهرمانان آثار سینمایی و نمایشی افراد دغدغه‌مند و بحران‌زده‌ای نیستند و افراد نگرانی هستند که خودشان در مسیر رفع مشکلاتشان درگیری‌ و ناچاری‌هایی دارند و به‌واقع هنر، آینه جامعه است و این موضوع در اجزای جامعه وجود دارد و این چیزی نیست که من و شما بگوییم بلکه مسئولین رده‌بالای کشور مرتباً به کاستی‌ها اشاره دارند اما یکی از چیزها برای این‌که تقصیرات را به گردن دیگری بیندازیم این است که بگوییم قبلی‌ها بودند مثلاً همیشه تمام گناهان به گردن رئیس‌جمهورهای قبلی است. به نظرم حالا که جشنواره تئاتر و سینمای فجر تمام شده است جا دارد سؤال کنیم که چرا مدیرانی که لایق و سالم هستند و فکر درستی دارند و نجیب و تحصیل کرده‌اند نمی‌توانند موفق شوند؟ برای این‌که آن‌ها در اختیار آرمان‌ها نیستند بلکه درحال اقناع افراد بالادستی خودشان هستند که آن‌ها هم دید هنری ندارند و فقط مواضع سیاسی دارند در حالی‌که ما می‌خوانیم که هرزمان در تاریخ ایران سیاست در هنر دخالت کرده است موفق نبوده است، ممکن است شما بگویید وقتی شاه طهماسب از سلطان محمد نقاش حمایت کرد منجر به خلق اثری مثل معراج پیامبر شد ولی تمهیداتی که آن زمان وجود داشت متفاوت بود و کسی به سلطان محمد نمی‌گفت که مثلاً رنگ این قسمت را تغییر بدهد و این که ممیزی وجود نداشت و هنرمند استقلال داشت. مدیران جشنواره به‌عنوان افراد اداری وظایفی دارند که باید انجام دهند و آن‌ها را انجام هم می‌دهند اما این وظایف هیچ شباهتی به آرمان‌های اوایل انقلاب ندارند و انتخاب‌ها سلیقه‌ای است، انتقادها محافظه‌کارانه است و همسو با آرمان‌ها نیست.

من می‌توانم مثال روشن دیگری بزنم، در رأس تئاتری که جدیداً شروع به رشد کرده است و در هتل‌ها نمایش داده می‌شود، مدیران ارشد دولت آقای احمدی‌نژاد قراردارند که اگر بروید مصاحبه‌های این دوستان را زمانی که در دولت آقای احمدی‌نژاد، رئیس و معاون و دبیر و …مرکز هنرهای نمایشی بودند، بخوانید متوجه می‌شوید چه مواضع و سخت‌گیری‌هایی داشتند که هیچ تناسبی با عملکرد امروزشان ندارد. آن‌ها امروز به حدی پیش رفته‌اند که نیروهای دادستانی و… به‌عنوان کسانی که ممکن است مروج غرب باشند، جلوی‌شان را می‌گیرند، مراقبشان هستند، از آن‌ها تعهد می‌گیرند و با آن‌ها مقابله می‌کنند. مگر می‌شود که کسی از دولت افراطی احمدی‌نژاد با یک خروار شعار آمده، حالا رهبر و لیدر تحرکات در جنبش هنری جدید تئاتر بشود؟ این موضوع از آن‌جا ناشی شده است که جهان سیاست، هنر را نمی‌شناسد و آن را تزیین می‌داند، حال آن‌که من معتقدم اگر سیاست‌مداران ما ظرفیت هنر را بشناسند و قوه معترضه هنرمند را به رسمیت بشناسند باور کنید به رشد آرمان‌های خودشان کمک خواهد شد.

این تناقض بسیار زیاد دیده می‌شود، به‌عنوان‌مثال آماری از فروش سینما منتشر شده است که باید به‌عنوان بحران اجتماعی شناخته شود و چند جامعه‌شناس آن را مطالعه کنند که چرا در این حجم از فروشِ سه فیلم، هیچ فیلم اجتماعی ساخته نشده است و اگر هم ساخته شده شکست خورده است؟ گویی این آمار فروش هزارمیلیاردی سینمای ایران، پیش از فروش ساخته شده و به مقامات بالادست ارائه شده تا رئیس‌جمهور بیاید اعلام کند سینما این مقدار فروش را داشته و موفق بوده است، در حالی‌که اگر بحران‌ها را شناسایی نکنیم هر پرفروشی‌ای نشان از موفقیت نیست. سینما دچار بحران است و اتفاق مثبتی هم برای مسئولین این دوره نیفتاده و همین آقایی که امروز این فیلم‌ها را می‌سازد در دولت‌های قبل هم می‌ساخت و ژانرش فرقی نکرده، او تعهدات ۱۰۰ درصدی به فیلم‌هایی شبیه به فیلمفارسی دارد، همه جای جهان این نوع سینما وجود دارد و ما منکرش نیستیم اما یک درصدی از سینما است نه همه آن و وقتی همه سینما مختص چنین ژانری می‌شود بحران به وجود می‌آید. ما امروز دچار چنین معضلی هستیم و بحث این است که امروز مدیر پایین‌دست می‌خواهد برای مدیر بالادست آمارسازی کند اما خودش به آن آرمان توجه ندارد چون زمانی که از سیستم بیرون می‌آید به ساخت آثاری می‌پردازد که تا دیروز مخالفش بود.

من به خاطر دارم که دهه ۶۰ ما افتخار می‌کردیم که می‌رویم «خانه دوست کجاست» می‌بینم و خانواده‌مان را هم می‌بردیم، این فیلم را ببیند اما متأسفانه ما از «خانه دوست کجاست» به «شهرهرت» رسیدیم و این یک واقعیت تلخ است. ممکن است شما بگویید باقی کشورها هم همین‌اند اما مسئله این است که آن‌ها ادعایی که ما درباره کرامات انسانی داریم، نداشتند و چنین شعارهایی ندادند. دقیقاً در تئاتر و نقاشی و دیگر هنرها هم همین شکل است. من در مصاحبه زنده‌ای که اخیراً داشتم این موضوع را گفتم که حالا دقیق آمار در خاطرم نیست اما یک نقاشی که مثلاً ۲۵۰ میلیارد تومان فروش رفت، مربوط به ۱۳۲۷ ایران است و آثار آقای فرشچیان به‌عنوان هنرمند برجسته ما به ۲۰ میلیارد هم نرسید.

یک مثال دیگری را خدمتتان عرض می‌کنم در تئاتر امروز شرکتی اعلام می‌کند می‌خواهد مالیاتش را در قالب کمک به آثار هنری بدهد که طبق مصوبات هنری می‌شود چنین کاری کرد، آن‌ها می‌آیند با گروهی صحبت می‌کنند و می‌گویند بنویسید که فلان مبلغ را از من گرفته‌اید اما من کمتر به شما می‌دهم و آن‌ گروه هنری‌ هم می‌پذیرد و همین سلسله‌مراتب باز هم تکرار می‌شود و آن مبلغ باقی مانده را آن شرکت به خانواده‌هایشان می‌دهند و آن‌ها چه بیایند یا نه، جزء آمار فروش محاسبه می‌شوند و رقمی که واقعاً در سالن نشسته‌اند یک چیز است و رقمی که دستگاه نشان می‌دهد چیز دیگری است. در نقاشی هم برای این‌که بتوانند مارکتینگ کنند و آرتیست معرفی کنند به هنرمند می‌گویند من اثر تو را ۱۰ میلیارد می‌خرم و بعداً تو پول را به من برمی‌گردانی اما زمانی‌که تو به‌عنوان کسی که آثارت ۱۰ میلیون فروش می‌رود همیشه ۳۰ درصد از فروشت برای من است. این‌ها چطور نشان‌دهنده رشد هستند؟ اگر بتوانیم این موارد را در قالب یک میزگرد اقتصادی عنوان کنیم و با آمار مصاحبه کنیم، می‌توانیم بپرسیم منظورتان از فروش چیست؟ چون امروز فروش و درآمد را تابع فاکتورهایی کرده‌اند که قابل دستکاری است، مثل سایر آمارسازی‌هایی که رایج است. این‌ها را ما نمی‌گوییم بلکه انواع این آمارسازی‌ها در مناظره‌های ۴ سال به ۴ سال ریاست جمهوری شنیده می‌شود و می‌آیند موردی را افشا می‌کنند، کما این‌که در عرصه‌های اقتصادی هم همین است و هیچ کس در بحران‌ها مقصر نیست و همیشه مردم مقصر اعلام می‌شوند و می‌گویند مردم اگر چنین و چنان نمی‌کردند این اتفاق نمی‌افتاد اما نمی‌گویند اگر مدیر سیاست درستی داشت این اتفاق نمی‌افتاد. می‌خواهم از زمینه دیگری که من حضور بیشتری دارم؛ یعنی عرصه پژوهش‌های علمی صحبت کنم. کاش دوستانی که علاقه‌مند هستند بروند موضوعی را مشخص کنند مثلاً «سوء رئالیسم در نقاشی» و ببینند که چند درصد پژوهش‌ها مشابه یکدیگرند؟ و ببیند چگونه جلوی دانشگاه رسمی ایران، یعنی دانشگاه تهران، می‌نویسند «چاپ مقاله»؟ و چگونه بهترین مقالات در نشریات چاپ نمی‌شوند چون ظرفیتشان قبلاً فروخته شده است؟ و یا این‌طور بگویم که اگر فردا وزارت علوم روی مصاحبه من دست بگذارد قابل اثبات است و بروند ببینند در مؤسسات آموزش عالی شهرستان‌ها چه خبراست؟ به چه حقی کسی که فارغ‌التحصیل متالورژی است استاد راهنمای فوق‌لیسانس بازیگری می‌شود بدون این‌که سابقه‌اش را داشته باشد؟ اگر شما با تخصص‌ها شوخی کنید و بگویید هنر عبارت است از یک سری مطرب که می‌آیند بالا و پایین می‌پرند و برایش شأن قائل نباشید، این‌طور می‌شود. اگر شما معیارهای هنر را حذف کنید و معیارهای خودتان را بگذارید، نتیجه‌اش می‌شود نمایش‌های من‌درآوردی و روشن‌فکرمآبانه و شبه دینی و این درست نیست.

آقای بهرام بیضایی فیلمی در دهه ۶۰ ساخته بود درباره مصائب جبهه به نام «باشو غریبه کوچک» و حقایقی که در آن فیلم درباره دفاع مقدس آورده شده است را امروز مسئولین درجه یکمان عنوان می‌کنند و این نشان می‌دهد که واقعاً شاخک‌های هنرمند تیز است و او بر اساس غرایز و آگاهی‌هایی که دارد دریافت‌های قدرتمندی دارد و جامعه‌ای سعادتمند است که مسئولینش ارزش اعتراضی هنرمندانش را به رسمیت بشناسند و آن‌ها را دشمن فرض نکنند، هنرمند با یک ملت یا حتی انقلاب دشمن نمی‌شود. هنرمند از سردل‌سوزی کار می‌کند. اگر شما به بیمارستان بروید و خدای نکرده جایی از بدنتان شکسته باشد اول نگاتیو می‌گیرید، آن نگاتیو نگاه منفی ندارد بلکه می‌خواهد به شما نگرش پوزیتویستی بدهد که شما بتوانید آن را اصلاح کنید. من البته مخالف این هستم که هنرمند فقط بدوبیراه بگوید و منظورم سیاه‌نمایی نیست. زمانی من نام در سینمای ایران را تئوری فقر فروشی، فخرفروشی گذاشتم. آقای فلانی شما حق نداری فقر مردم ایران را به جشنواره‌های جهان ببری و با آن فخر بخری، ما و مردم ایران شرافت داریم و فقیر و ثروتمندش هرچه هست از آن ماست و این مشکلات متعلق به خودمان است و قرار نیست این مشکلات در جای دیگری حل شود، تو چرا به خودت حق می‌دهی بروی از بچه کار در خیابان فیلم بسازی و با آن جایزه بهترین کارگردان را در فلان جشنواره معتبر بگیری؟ بعد هم که فیلمش را می‌بینیم معلوم نمی‌شود واقعاً ریشه این فقر کجاست؟ ریشه فقری که تو در فیلمت نشان می‌دهی نهایتاً در چهار قاچاقچی خلاصه می‌شود که حالا دیگر مشخص شد کدام فیلم را می‌گویم؛ یعنی این نظام عریض و طویلی که این بودجه‌های وحشتناک را می‌گیرند نمی‌توانند تشخیص دهند ریشه فقر و فساد کجاست؟

این روزها خبری آمده که بودجه سازمان صداوسیما ۲۴ هزار میلیارد تومان شد و نسبت به پارسال ۵۸ درصد افزایش پیدا کرد، حال سؤال این است که خروجی تلویزیون برای مردم این سرزمین یا حتی این نظام چه بوده است درصورتی‌که باید عملاً متولی هنر می‌بود و بخش بزرگی از فرهنگ این کشور را به دوش می‌کشید ولی امروز خاموش است و حتی می‌گویند ۷ درصد یا ۱۰ درصد هم تلویزیون نمی‌بینند. این نکاتی که فرمودید درست است و ما امروز هنر غنائی هم نداریم و حتی با آزادسازی تئاتر و جود تئاتر خصوصی این اتفاق نیفتاد و تئاتر دولتی هم امروز تبدیل به فاجعه شده است.

امروز در کشورهایی مثل فرانسه، کانادا، انگلیس و خصوصاً امریکا ایرانیان تئاتر به روی صحنه می‌برند که بیش از فروش نمایش‌های ما روی صحنه است و جالب این‌که مخاطبانشان هم ایرانیان هستند. می‌گوییم سکوت مرگ رادیو است. تلویزیون را رسانه سرد می‌دانیم و سینما را رسانه گرم می‌دانیم علتش هم تمرکز گیری یا گریزی این رسانه‌هاست. در سینما تمرکز وجود دارد. این‌ها خصلت‌های مدیاست. یکی از تعابیری که تئوریسین‌های عرصه ارتباطات از تلویزیون می‌دهند این است که تلویزیون را رسانه پرسش‌گر می‌دانند و نه پاسخ‌گو. تلویزیون درجایی که می‌خواهد به پدیده‌های اجتماعی بپردازد پرسش مطرح می‌کند و دولت به آن پاسخ می‌دهد و این وضعیت موقعیت دینامیکی یا پویا ایجاد می‌کند. امروز تلویزیون ما به‌جای پرسش در حال پاسخ دادن است و پاسخ همه را می‌دهد و جالب است پرسش‌گری خودش را درباره نظامِ بیرون از ایران مطرح می‌کند که مثلاً چرا در امریکا فلان پدیده این‌طور شد؟ و سؤالش در این بخش است و نه مربوط به خودمان. در اتفاقی که برای بیمارستان گاندی پیش آمد همه آمدند در تلویزیون مصاحبه کردند که پیش‌آگاهی و نظارت و مدیریت نیاز داشت و معلوم شد که این موارد وجود نداشته و خوب شد که مردم و نیروهای متخصص بر اساس آگاهی و دلسوزی خودشان توانستند بیمارستان را تخلیه کنند وگرنه یک فاجعه بزرگ اتفاق می‌افتاد اما سؤال این است که چرا نظام هماهنگ مدیریت صداوسیما که باید این پیش‌آگاهی‌ها را بدهد این کار را نمی‌کند. چرا تلویزیون به‌جای آن‌که به جذبه‌های بصری و اترکسیون‌های تصویری بپردازد به‌جایی تبدیل کرده که فقط در آن یک نفر می‌آید روی صندلی می‌نشیند و حرف می‌زند در صورتی که این را جای دیگر هم می‌توان انجام داد و نمی‌دانم چه اصراری است این رویه را ادامه داده شود. اسم تلویزیون جعبه جادویی است و به لحاظ زبان تمثیلی هم همان جام‌جم جمشید است که در آن باید اتفاقات را ببینیم نه آن‌که سخنرانی بشنویم، اصلاً معجزه تلویزیون معجزه دیدار است که قابل تعریف است. حتی در برنامه‌هایی که تاک شو هستند با چرخش دوربین و نورپردازی ضمن این که مباحث داغ را دنبال می‌کنند جذابیت‌های بصری را کم نمی‌کنند. این چه معنی دارد که این تعداد دستگاه و امکانات فنی را در استودیویی ۳۰۰ متری گذاشته‌اید و یک نفر می‌آید می‌نشیند پشت صندلی و حرف می‌زند در حالی‌که او می‌تواند برود جایی که مخصوص خودش است حرف بزند اما می‌گویند نه این باید اینجا هم باشد، مشکلی نیست باشد اما نه این‌که دیگر تماماً تلویزیون در قبضه یکی دو نفر باشد و آن‌ها مدام بیایند و حرف بزنند. مالیات هم که ندارد و کسی هم که نیست بپرسد این حرف‌ها و آمارها از کجا آورده شده است و زمانی که چنین مسائل سبکی اتفاق می‌افتد باب تمسخر آن‌ها هم باز می‌شود. چه قدر فیلم و تئاتر وجود دارد که جمله کشته شد در آن‌ها تکرار می‌شود. تلویزیون تا زمانی‌که نگاه سیاسی‌اش را با نگاه هنری‌اش همسو نکند (نمی‌گویم نگاه سیاسی‌اش را حذف کند بلکه می‌گویم لااقل با نگاه هنری خودش همسو کند) نمی‌تواند کاری کند. باید امکاناتی که متعلق به این کشور و فرهنگ است راه بیفتد و تأثیر بگذارد پس کی قرار است بیدار شویم؟ بیدار نمی‌شویم، ما منتظریم که همه چیز به حد نهایت خود برسد تا به گردن دیگری بیندازیم و خود را راحت کنیم. به‌عنوان کسی که سال‌ها در رسانه مدیر بودم به نظرم تلویزیون نه تنها الگوسازی در عرصه هنر ندارد بلکه هرروز که می‌گذرد دارد از دوران طلایی خودش فاصله وحشتناک می‌گیرد. این‌که می‌گویند در دهه ۶۰ – ۷۰ ما چنین رقیبی نداشتیم حرف‎های بیهوده است برای این‌که من می‌توانم اثبات کنم اگر همین رسانه را به مدت یک ساعت به کسانی که جنبه اعتراضی دارند یا به برنامه زنده پخش ارکستر همایون شجریان داده شود رکورد تماشاگر می‌شکند.

مدیران هنری مواضع سیاسی دارند و هر وقت سیاست در هنر دخالت کرد؛ شکست خورد/ سریال‌هایی مثل یوسف جنبه سرگرمی دارد

اتفاقی که می‌‎افتد این است که مسئولین چهره‌های خودشان را هم بیرون می‌کنند مثلاً عادل فردوسی پور که می‌توانست برایشان شبی ۱۰ میلیون مخاطب بیاورد را بیرون می‌کنند درحالی‌که این مسئله قابل گفت‌وگو و حل است مشخصاً چون سراغ تلویزیون آمدیم عرض می‌کنم آقایان نه این که برنامه نمی‌سازند بلکه حتی جلوی ایده‌هایی که می‌تواند نجاتشان دهد را هم گرفته‌اند.

به‌عنوان مثال سریال «آرایشگاه زیبا» از تولیدات زمانی است که تلویزیون امکاناتی نداشت و روی ویدیو ضبط می‌شد. آن زمان شرایط خیلی بدی بود و بچه‌ها داشتند زیر موشک کار می‌کردند. همین حالا هم اگر اعلام شود که «روزی روزگاری» یا «آرایشگاه زیبا» و یا «هزاردستان» پخش می‌شود فکر می‌کنید نسبت تفاوت مخاطبش با مخاطبان امروزی چه قدر است؟ قابل‌مقایسه نیست. پیش از انقلاب دو سریال ساخته شده است که خیلی‌ها می‌گویند اسلامی‌ترین سریال تاریخ ایران «آتش بدون دود» و «تنگستان» است. چطور آن‌ها آن زمان این سریال‌ها را ساختند اما هنوز ما نساخته‌ایم. یک بحث تکنیکی هم وجود دارد وقتی فاکتورهای سینما به تلویزیون و فاکتورهای تلویزیون به سینما برده می‌شود چنین اتفاقی می‌افتد. سریال‌هایی مثل «امام رضا» و «امام حسن» بافت‌هایی سینمایی دارند نه تلویزیونی، اما به علت مسائل اقتصادی آن‌ها را به تلویزیون می‌برید. با سریال «حضرت یوسف»، «اصحاب کهف» و «یوسف و زلیخا» به‌جز سرگرم کردن مخاطب چه چیزی عاید جامعه شد؟ سینما هم تعریفی دارد، اما امروز عبارت شده است از یک مکانی که چند نفر در آن درحال گفت‌وگو هستند و باز از طرف دیگر صحنه‌های اکشن‌دار به تلویزیون می‌آید.

خیلی جالب است که تولید سینما در سال ۱۴۰۲، ده سال دیگر مجوز پخش در تلویزیون می‌گیرد. این چیزی است نشان می‌دهد هنر در کشور ما اندام‌وار نیست، چون کسانی که برایش تصمیم می‌گیرند نه هنرمند و نه هنرشناس و نه تنها نیستند بلکه آن‌ها را مسخره هم می‌کنند و از آن‌ها با عنوان مطرب یاد می‌کنند و می‌گویند اینان قابل اعتماد نیستند. رأس کسانی که برای هنر گذاشته‌اند، مدیران سیاسی خوبی هستند. امروز عرصه سینما و تلویزیون رو به قهقراست درحالی‌که در بین همین هنرمندان تلویزیون و سینما کسانی هستند که استادند ولی ما می‌خواهیم همه چیز را بدهیم به افراد سفارش شده که در نهایت فیلمی تولید کنند که خودش باعث رانت شود و یک بچه‌ای که سابقه هنر ندارد و دغدغه‌مند هم نیست میلیارد شود و همین‌ها بعداً مدعی‌هایی می‌شوند که نظام به سراغشان می‌رود.

در تلویزیون که بسیار فاجعه‌بار عمل شده است و غیرازاینکه تصورشان از هنر و هنرمند غلط است سفارش غلط هم می‌دهند، شاه طهماسب یا خانواده‌هایی که در ایتالیا سفارش هنری می‌دادند، دخالت یا نظارت نمی‌کردند؛ یعنی کسی پای‌کار لئوناردو داوینچی نمی‌ایستاد که بگوید خوب است یا بد و او را به‌عنوان هنرمند قبول داشتند، اما امروز آقایان سفارش می‌دهند بعد یک‌بار بر فیلم‌نامه ممیزی می‌گذارند یک‌بار بر تصویر و یک‌بار هم روی صدا.

امروز مدیر جشنواره هیئت‌داوران و هیئت انتخاب تعیین می‌کند و هیئت انتخاب می‌رود ۱۰ کار انتخاب می‌کند که همه‌شان از جاهای مختلف سفارش شده است و این ۱۰ کار سفارش شده تبدیل می‌شود به ۱۰۰ کار به‌دردنخور و مجبورند به همه آن‌ها هم بودجه دهند. مدیران جشنواره‌ها می‌نالند و می‌گویند هیئت انتخاب قرار می‌دهیم، معیارهایش را هم آقایان تعیین می‌کنند که با وجود این‌که هنری هم نیست می‌پذیریم بعد ۲۰ کار که انتخاب می‌شود، می‌گویند نماینده فلان جا تماس گرفته است که باید فلان کار حتماً باشد. مدیران دیگر نمی‌دانند باید چه کنند و می‌گویند این رقابت است و هیئت انتخاب داریم اما انتخاب ما نیست. روندی که امروز در هنر وجود دارد راه به جایی نخواهد برد. من نمی‌گویم تقصیر فلان وزیر یا مدیر است من می‌گویم زمین بازیمان اشتباه است، انگار ما را برده‌اند در بیابان واترپلو بازی کنیم.

زمانی در دانشگاه سینما تئاتر دانشجوها نگاتیو می‌آموختند آن زمانی بود که فیلم آمده بود و مونتاژ تصاویر دیگر به درد نمی‌خورد ولی ما که می‌گفتیم این به چه درد می‌خورد؟ می‌گفتند یاد می‌گیرند اما آخر یاد بگیرند برای چه؟ هنرجویی که برای تدوین تربیت می‌شود و لابراتوار بلد است اما پریمیر بلد نیست که نمی‌تواند برود کار کند. در جزئیات عرصه آموزش، پژوهش و… هم همین است. طرح «ارزشیابی هنرمندان بدون مدرک» را من در شورای عالی انقلاب طراحی کردم، آن زمان قرار شد به هنرمندان و اساتیدی که در دانشگاه‌ها فعالیت می‌کردند اما مدرک نداشتند بر اساس مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار شد به آن‌ها مدرکی بدهند که آن‌ها تکریم شوند، به‌عنوان مثال کسی که استاد تذهیب است مدرکش دیپلم هم نیست، اما امروز این‌طور شده که به هرکسی مدرک درجه هنری می‌دهند و سن و سایر شرایط را برداشته‌اند و امروز در جامعه هنر به هرکسی می‌رسیم دکتر خطاب می‌شود درحالی‌که دکتر یک منزلت اجرایی، عملی در هنر ندارد و دکتری یک منزلت پژوهشی، نظری است؛ پس اگر قراراست این‌طور باشد، وزارت علوم را کنار بگذاریم.

چون هنرمند با مدرک ارتباط معناداری ندارد، مثلاً شاملو، دیپلم هم نداشت یا آقای بیضایی که سال اول دانشگاه را رها کرد

آقای منصور براهیمی درحال تدریس به دکتراهاست اما مدرک خودش لیسانس است.

آقای ناظرزاده کرمانی هم که مدرک دکترا دارند برای این است که ایشان محققِ مدرس است و یک نمایش‌نامه هم نوشت که نمایش‌نامه خوبی هم از آب درنیامد.

بله. همین‌طور است.

در جشنواره فیلم فجر امسال، لاغرترین بخش برای بخش خصوصی بود. فارابی، اوج، تلویزیون و حوزه هنری بیشترین آثار را فرستاده بودند. هنری که قرار باشد تا این اندازه سفارشی باشد، نه هنر می‌شود و نه سفارش را تأمین می‌کند؛ یعنی من فکر می‌کنم نوشتن فلان فیلم‌نامه علاقه من نیست اما چون بازارش وجود دارد پس می‌نویسم اما با این کار، آن فکر را تضعیف می‌کنم چون ابعادش را نمی‌دانم و از درونم نجوشیده است، درنهایت هم هیچ خروجی نخواهد داشت. به نظر شما این مسئله نوعی بحران است که این میزان سفارش‌دهنده وجود دارد اما هنرمندی نیست که آن‌ها را انجام دهد؟ چون هنرمند که سفارشی کار نمی‌کند هرچند اگر سفارشی خوب باشد، بد نیست، اما این همه سفارش ریزودرشت نمی‌تواند هنر مملکت را نجات دهد یا این که ما همان‌طور که شما فرمودید مدام داریم شکاف بیشتری میان هنری که در آغاز انقلاب ایجاد شد و چیزی که امروز در فرم دولتی وجود دارد، به وجود آمده است؟

من تناسبی بین عرصه‌های مختلفی هنر، فرهنگ، اقتصاد و آموزش و … وجود ندارد. پدیده‌ای که از آن در عرصه اقتصاد به‌عنوان خصولتی نام می‌برند، در سینما و هنر هم اتفاق افتاده است، یعنی شرکت‌ها به‌جای مالیات پولی برای یک هنر بدهند و کل مبلغ هم نباشد، بعد هم بلیت را در اختیار شرکت بگذارند و شهرداری مساعدت کند و بیلبوردهایی بزرگ‌تر از البرز کوه در اتوبان‌ها نصب کنند و جو کاذبی به وجود بیاورند که بعضی خانواده‌های متمول فکر کنند نمی‌شود که نروند این تئاتر را تالار وحدت نبیند، بعد می‌روید به تالار وحدت و می‌بینید همه چیز باشکوه است اما هیچ‌چیز معنا ندارد، چون صداها شنیده نمی‌شود و در نهایت هم عکس‌های سلفی و یادگاری می‌گیرند؛ یعنی شوآفی ضد معنا. اگر بخواهم یک مثال بارز بزنم باید بگویم در عرصه فنی، تخصص یک مهندس راه و ساختمان در آن عرصه به رسمیت شناخته شده است طوری که پل سازی را به کسی مالیات خوانده نمی‌دهند یا مثلاً دیجیتال مارکتینگ را به کسی که کشاورزی خوانده نمی‌دهند و برنامه توسعه کشاورزی را به کسی که استارتاپ دارد، نمی‌دهند، چرا این شأن تخصص را برای همه قائل‌اند اما برای هنر قائل نیستند؟

مهندسی، پزشکی و… شأن تخصصی دارد. آیا جمهوری اسلامی اجازه می‌دهد یک نفر که جغرافیا خوانده برود اتاق عمل و بیماری را جراحی کند؟ چرا این شأن برای هنر نیست؟ چرا کسانی که در هنر مسئولیت‌های اصلی را به عهده می‌گیرند،هیچ‌کدام صاحب دید در هنر نیستند؟ در صورتی که اوایل انقلاب بودند. اگر تاریخ سینمای ایران را مطالعه کنید، سینما تا دهه ۶۰ با امکانات صفر، همچنان می‌درخشید. من چند سال پیش وقتی که آقای رضا میرکریمی دبیر بودند کتابی را تألیف کردم به نام «معرفی منابع سینمای ایران در جهان» که چاپ شده است، فکر می‎کنم ۴-۵ سال پیش بود، آن زمان تحقیقاتی انجام دادم و متوجه شدم که بیش از ۳۰۰ کتاب درباره سینمای ایران نوشته شده است و بیش از دوسوم موارد (آمار دقیق خاطرم نیست) به آثار عباس کیارستمی، محسن مخملباف و به‌طور کلی به سینمای دهه ۶۰ می‌پردازد که مکتب سینمایی در جهان راه انداختند و گفتند موج نوی فرانسه، نئورئالیسم ایتالیا، سوسیال اکسپرسیونیست شوروی و سینمای هنری ایران را هم در کنارشان قرار دادند و من خودم از چند منتقد بزرگ دنیا شنیدم که می‌گفتند: سینمای شریف انسانی ایران؛ یعنی یک چهره دیگری قائل بودند. من در یکی از جشنواره‌ها بودم، فیلم «بچه‌های آسمان» را می‌خواستند نمایش دهند، منتقدی که آن‌جا بود به انگلیسی توضیح داد: امروز یک فیلمی خواهید دید که تعجب خواهید کرد و می‌بینید که یک کارگردان با دست خالی به جنگ هالیوود رفته و پیروز شده با زبان سینمایی که پیدا کرده است. همه این‌ها به برکت همان دهه است، چه چیزی در آن دهه وجود داشت که این اتفاقات می‌افتاد؟ دلیلش این است که همه چیز سر جایش خودش بود و ما هم موافق آرمان‌ها بودیم. ممکن است آقای مجیدی تحت اتمسفر دیگری قرار گیرد و نتواند موفقیتش را تکرار کند، کما این‌که آقای حاتمی کیا هم همین‌طور شد. به نظرم بهترین فیلم آقای حاتمی کیا «دیده بان» است و بهترین فیلم آقای مجیدی همان «بچه‌های آسمان» است و بهترین فیلم آقای فرهادی هم «درباره الی» است. یک بار دوستان از من پرسیدند گه چرا «درباره الی» و من گفتم دلیل دارد و شعار نیست.

این‌که برخی فکر می‌کنند مردم فاقد شعور سنجشی هستند، اشتباه می‌کنند، تنها تفاوت مردم و مسئولین این است که آن‌ها تریبون دارند و مردم ندارند و اگر مردم هم تریبون داشتند، نظراتشان را بیان می‌کردند که البته امروز از طریق فضای مجازی این تریبون را پیدا کرده‌اند و کنایه‌آمیز حرف‌هایشان را بیان می‌کنند. به نظرم وقت آن رسیده است که اگر مسئولین واقعاً به فکر اصلاح جامعه هستند، منظورم جریانات سیاسی نیست منظورم این است که در قالب همان حرف‌هایی که می‌زنند فکر جدی کنند و هنر را بازتعریف کنند. بنده عبدالحسین لاله پایه‌گذار فرهنگستان هنر و شورای هنر در این کشور هستم، آن زمان که این‌ها راه‌اندازی کردم، بهانه‌ام این بود که ما به‌جای مشکلات اقتصادی و… کمبود اندیشه داریم و قرار بود فرهنگستان هنر، تولید اندیشه کند. اولاً که دیگر من در فرهنگستان هنر نیستم و بازنشست شده‌ام، شما بروید سوابق هنری کسانی که آن‌جا هستند را ببینید و در شورای هنر که خودم راه‌اندازی کردم هم حضور ندارم و در عوض افرادی آمده‌اند که در قم فوق‌لیسانس الهیات گرفته‌اند و آمده‌اند اینجا کارهایی کرده‌اند و حالا شده‌اند هنرشناس، کسانی که در عمرشان یک عکس هم نینداخته‌اند.

۵۷۵۷

دکمه بازگشت به بالا